آنکه همه اندام و اعضای وی نرم و لطیف باشد. (ناظم الاطباء). ظریف. ظریف اندام. جوان. متناسب اعضا. که اندامی ظریف و زیبا دارد: طلب کرد یار دلارام را پری پیکر نازک اندام را. نظامی. کافروخته روی بود و بدرام پاکیزه نهاد و نازک اندام. نظامی (لیلی و مجنون ص 227). شنیدم که لقمان سیه فام بود نه تن پرور و نازک اندام بود. سعدی. نازت بکشم که نازک اندامی بارت ببرم که نازپروردی. سعدی. چندانکه خوب و لطیف ونازک اندامند درشتی و سختی کنند. (گلستان)
آنکه همه اندام و اعضای وی نرم و لطیف باشد. (ناظم الاطباء). ظریف. ظریف اندام. جوان. متناسب اعضا. که اندامی ظریف و زیبا دارد: طلب کرد یار دلارام را پری پیکر نازک اندام را. نظامی. کافروخته روی بود و بدرام پاکیزه نهاد و نازک اندام. نظامی (لیلی و مجنون ص 227). شنیدم که لقمان سیه فام بود نه تن پرور و نازک اندام بود. سعدی. نازت بکشم که نازک اندامی بارت ببرم که نازپروردی. سعدی. چندانکه خوب و لطیف ونازک اندامند درشتی و سختی کنند. (گلستان)
ناوک زن. تیرانداز. (از آنندراج) (بهار عجم) : نژادش ز افغان سپاهش هزار همه ناوک انداز و ژوبین گذار. فردوسی. به صندوق پیلان نهادند روی کجا ناوک انداز بود اندر اوی. فردوسی. ابر میسره چل هزار دگر همه ناوک انداز پرخاشخر. فردوسی. ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان پهنه بازی و کمندافکنی و چوگان باز. فرخی. به برگستوان پیل پوشیده تن پر از ناوک انداز و آتش فکن. اسدی. ز دست ناوک اندازان چشمت همیشه ناوکی بر جان می آید. خاقانی. گر اوناوک اندازد از زور دست مرا غمزۀ ناوک انداز هست. نظامی. ناوک انداز آسمان چو بدید طاق ابروی تو کمان بشکست. عطار. توان دیدن ز خال گوشۀ چشمت سویدا را نگاه ناوک انداز تو از بس دلنشین باشد. میرزا فطرت (آنندراج). توقد بینی و مجنون جلوۀ ناز تو چشم و او نگاه ناوک انداز. وحشی. - ناوک انداز ادب، معلم مدرسه. (ناظم الاطباء)
ناوک زن. تیرانداز. (از آنندراج) (بهار عجم) : نژادش ز افغان سپاهش هزار همه ناوک انداز و ژوبین گذار. فردوسی. به صندوق پیلان نهادند روی کجا ناوک انداز بود اندر اوی. فردوسی. ابر میسره چل هزار دگر همه ناوک انداز پرخاشخر. فردوسی. ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان پهنه بازی و کمندافکنی و چوگان باز. فرخی. به برگستوان پیل پوشیده تن پر از ناوک انداز و آتش فکن. اسدی. ز دست ناوک اندازان چشمت همیشه ناوکی بر جان می آید. خاقانی. گر اوناوک اندازد از زور دست مرا غمزۀ ناوک انداز هست. نظامی. ناوک انداز آسمان چو بدید طاق ابروی تو کمان بشکست. عطار. توان دیدن ز خال گوشۀ چشمت سویدا را نگاه ناوک انداز تو از بس دلنشین باشد. میرزا فطرت (آنندراج). توقد بینی و مجنون جلوۀ ناز تو چشم و او نگاه ناوک انداز. وحشی. - ناوک انداز ادب، معلم مدرسه. (ناظم الاطباء)